میرم تو بخش songs و shuffle all رو میزنم و میرم دنبال کارام. چند ثانیه بعد حواسم دوباره به آهنگ جمع میشه.
سالار عقیلی میخونه:«زان شبی کهم وعده دادی وعده دادی روز وصل، زان شبی کهم وعده دادی وعده دادی روز وصل، روز و شب را میشمارم، روز و شب را میشمارم، روز و شب.»
و من فکر میکنم این همون اردیبهشتی بود که مدتها بود داشتم براش روز و شب میشمردم و هربار با شنیدن این آهنگ بهش فکر میکردم و بیاختیار لبخند میزدم. فقط هیچ شباهتی به چیزی که من منتظرش بودم نداره. در واقع هیچ شباهتی به هیچی نداره. و من هم به هیچ وجه دلم نمیخواد به چیزی که منتظرش بودم شبیه بشه. به هیچ وجه.
سالار عقیلی ادامه میده:«تا نیابی آنچه در مغز من است، یک زمانی سر نخارم روز و شب.»
و من فکر میکنم: ولی تو قول دادی.باید به قولت عمل کنی. هر جور که شده. باید اون چیزی که تو مغزت داره میگذره رو یه روز بریزی بیرون بالاخره.
سالار عقیلی میگه:«بس که کشت مهر جانم تشنهاست، بس که کشت مهر جانم تشنهاست، ز ابر دیده اشکبارم روز و شب آی روز و شب.»
و من فکر میکنم کاش میتونستم گریه کنم. کاش دوباره توانایی گریه کردن رو از دست نمیدادم و کاش زودتر این دورهی لعنتیِ «نمیتونم گریه کنم» که فعلا دو ماهه کش اومده تموم میشد. حداقل همین شعر یه راه حلی ارائه داده و من حتی نمیتونم ازش استفاده کنم.
سالار عقیـ.نمیذارم ادامه بده. نمیدونم چرا سالار عقیلی رو دوست نداشتم هیچوقت. به جز یکی دو تا از آهنگهاش اونم وقتایی که حوصله داشته باشم. میزنم آهنگ بعدی: «فریاد غم - همایون شجریان» .«ای سینه امشب از غمت فریاد کن، فریاااااد کن.وِی دیده اندر ماتمش، وِی دیده اندر ماتمش بیداد کن، بیداااااد کن.»
خندهم میگیره.music player گوشی هم امشب با من شوخیش گرفته.
درباره این سایت